۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

دلیل اینکه اپ نمیکنم اینه که دیر به دیر اپ میکنم


چهارشنبه ها رو دوست دارم ساعت 8میرم کلاس  نقاشی دارم و 10تموم میکنم و میام خونه ... و میام خونه....و میام خونه ... 

اما ممکنه یه روز دیگه و نیام خونه  وبرم کتابخونه .... 
 توی راه بر گشت عاشق بشم ... مثل امروزکه اون پسر خوشگل خوش هیکل آسیایی رو دیدم ...دلم میخواست برم بهش بگم :تو ایرانیی؟ میایی دوست پسر من بشی؟ بعد اونم بگه :((آره بیا با هم هرروز عشقولانه بریم بیرون و تو خیابون همو بوس کنیم ))...
از کسایی که توی خیابون همو بوس میکنن بدم میاد چون اونا خیلی لوس هستن و انگاری حالا چی هست هی همو بوس میکنن جلوی یه مشت آدم و فکر نمیکنن ممکنه حال مارو به هم بزنن؟ 
از اینا بدم میاد چون دلم میخواد ... منم دلم میخواد دوست پسر داشته باشم ..آره خوب شاید به بقیه بگم نه نمیخوام و الان زوده و فلان و بهمان و میخوام درس بخونم ...اما یاسی دستش به پسر نمیرسید گفت اه اه بو میده ... 
ولی خوب از اونجایی که پسر خوشتیپ و خوشگل و خوش هیکلی بود حتما دوست دختر داشته و من چون خوشگل و خوشتیپ و خوش هیکل نیستم نرفتم بهش بگم بیا دوست پسر من شو 
از پسر های مدرسمون هم خوشم نمیاد چون هیچ کدوم ایرانی نیستن و من فقط پسر ایرانی میخوام ...
ها چیه ؟ نژاد پرستم؟سیاه پوستارو دوست ندارم؟ فقط ایرانی و جانم فدای ایران و مرگ بر آمریکا؟ 
اره .... همیشه نشون میدم که همه ی ما با هم برابریم و من اصلا نژاد پرست نیستم و هر کی حرفی بزنه مدام بش میگم ا زشته این چه حرفیه ما فلانیم  ما فولانیم ...اما خودم هم نظر اونا رو دارم ... و من همیشه راجب همه چی دروغ میگم و خودم رو ادم روشن فکر و متمدینی نشون میدم چون بازیگر خوبی هستم ...و میخوام در آینده برم راننده اتوبوس بشم چون کار با کلاسیه که یه خانوم متمدن راننده اتوبوس بشه ... 
راننده اوتوبوس میشم و با پولاش میرم خرید میکنم ... میرم که ماشین زمان میخرم تا برم عقب... چون من از جلو خوشم نمیاد ... 
از تکنولوژی واین چیزا خوشم نمیاد ..به جاش از کلاه و دامن خوشم میاد ...از رادیو و اسب خوشم میاد ... از تلویزیون و اینترنت خوشم نمیاد ... اگه الان من عقب بودم داشتم با یه پیراهن خیلی بلند و سخت در حالی که دوماهه حموم نرفتم با قلم روی کاغذ مینوشتم ...و مطمئنا اون موقع از یه ادبیات قوی تری استفاده میکردم و به جای زمان گذشته نمیگفتم عقب... این همه سه نقطه بین جمله هام نمیزاشتم و مدام از /و/ استفاده نمیکردم ... 
اما الان زمان جلو نشستم و نمیرم راننده اتوبوس بشم چون بعدش میخوام ماشین زمان بخرم و کلی دردسر دارم ...به جاش میرم یه دختر بد میشم و توی نایت کلاب ها استریپ میرقصم ... 
پایان


۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

این یک چسناله...!! نـــــــــــــــیست

یه روز تاریک و سرد و بارونی ...وقتی اعصابت از زمین و زمان خیلی بی دلیل خورده...وقتی میخوایی رو تمام ادم های اطرافت بالا بیاری ...وقتی مطمئنی هیچ روزنه ای برای خوشحالیٍٍ ، امروز نداری.
اونوقته که فرشته ی زیبایی سوار بر خر صورتی با چوب دستیش میاد پایین و بهت اجی مجی میکنه ،درست همون موقع که با یه قیافه ی تو هم داری میری تا قارچ و پیازچه بخری در حالی که اب داره از تمام بدنت چکه میکنه ... 
دقیق همون موقعست که اون ادامس های یک کرونی تو جعبه بهت چشمک میزنه و فرشته هولت میده تا بری و یه دونه برداری..تو هم هی خودتو لوس میکنی که نمیخوام ولم کن اما اخرم یه دونه نارنجیشو برمیداری جلوی اون همه ادم هی لیسش میزنی و به بقیه کاری نداری که چجوری نگات میکنن ...بعدم سرگردون دوره خودت میچرخی چون هیچ ایده ای نداری که پیازچه شکلیه و مدام تو خونه رو تصور میکنی که مامان داره باهات دعوا میکنه چون اشتباهی به جای پیازچه سیر خریدی و اینکه به جای ربع کیلو قارچ دو کیلو قارچ خریدی....توی هر موقعی بود حتما اعصابت خورد میشد اما این دفعه میخندی و میگی گوره پدرش .... 
بعد هم یه شیرینی گرم برمیداری از اون ارزوناش ...و میری حساب میکنی ....
خریداتو میزاری تو کیفت و سر پیازچه که از کیفت زده بیرون رو میبینی و بهش میخندی و بلند با صندوق دار خداحافظی میکنی ...
توی اون بارون که شدید تر هم شده با شیرینیت میری بیرون ...همه دارن بالا پایین میدوون اما تویی که با لبخند شیرینیتو گاز میزنی ، چشماتو بستی ، به بیتلز گوش میدی و آروم آروم قدم میزنی
جدی هیچ اهمیتی نداره که خورده شیرینی ها حتی تو سوتینت هم ریخته  شده 
بعدش توجه میکنی که بر عکس همیشه از پله برقی ها با عجله  بالا نمیری و همین جوری وایسادی تا بالاخره خودش برسه یا اینکه مثه یه ادم متمدن پوست شیرینیتو به جای اینکه مچاله کنی دو دستت می ندازیش تو سطل مخصوص کاغذ ها ... و با همین چیزای کوچیک کلی خوشحال میشی ...
یادت میاد که میشه با چیزای کوچیک خوشحال بود ... یه چیزی که انگار اولین باره داری حسش میکنی
خوب البته آخرش وقتی حسابی پاهات درد گرفت ،تو سرما سگ لرز زدی و موش ابکشیده شدی اتوبوس با یه ربع تاخیر میاد و همشو از تو دماغت در میاره و میشی همون ادم خط اول

پ.ن : شما هیچ کدومتون نمیتونید اون فرشته ی سوار بر خر صورتی صورتی رو ببینید .منم نمیتونم حتی نمیدونم خرش صورتیه یا نه ؟ اما دوست دارم صورتی باشه

پ.ن2 :هیچ ایده ای ندارم که چرا تمام این مدت خودم رو تو صدا زدم