۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

لابد دیگه

همین الان که من اینجا نشستم و اپ میکنم...از درد بسیاری در کمرم ,سرم,گلوم و لثه های زخمم رنج میبرم ...همین طور خارش بسیار در تمامه وجودم... اصن بزار از دیروووز شروع کنم....
همون روزی که فکر میکردم حالم خیلی بده...همون روزی که با این که ساعت 10 مدرسه شروع میکردم اما از 7 صبح بیدار بودم و ساعت 8 نا خود اگاه زدم گریه...بدون هیچ دلیلی فقط دلم میخواست گریه کنم .اون رووزی که چون مریض بودم 2ساعت زود تر رفتم خونه...رفتم خونه و ساعت 3 قرار گزاشتم که برم سالن...اخه بال مدرسه بود...اتوبوس اول رو از دادم و دختر عمم سوار شده بود...اون از یه طرف دیگه رفت و من از یه طرف دیگه....موقع برگشت خواهرم جا موند...چون راننده ی احمق زود درا رو بست و ما وقت نکردیم که پیاده شبم...و وقتی مامانم رسید به ایستگاه دیگه خواهرم اونجا نبود... و من با کفش پاشته nسانتی کلی راه رو دوییدم...و وقتی حسابی از مدرسه دور شدم خبر امد که خودش رفته خونه و داشته تاب بازی میکرده...اما در هر صورت دیگه برای من دیر بود...من بالم رو از دست داده بودم و اتوبوس رفته بود...اما از اونور پدرم تصادف کرده بود...نصف ماشین به کل رفته بود..ماشینی که ماه هم نیست که خریدیم...و شب.! سوئد فوتبال رو باخت...دیگه نمیدونستم این یکی رو کجای دلم جا بدم تا امروز صبح که حس کردم من چرا اینقدر جوش تمام صورتم رو فرا گرفته ..اما از درد کمر حتی نمیتونستم تا آینه راه برم ... و نمیفهمیدم چرا لثه هام زخم شدن...اما بعد از مدتی که خانواده امدن متوجه شدم که بله من ابله مرغون گرفتم...
اونجا بود که از خودم بد امد دست کشیدم...و فکر کردم که چرا همه ی اینا با هم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱ نظر:

  1. دقیقا کاره دنیا این شکلیه که همه بالاها رو یه جا سره آدم میاره ...
    ولی نکته ای که اینجا وجود داره اینه که, وقتی اینحوری دنیا به آدم سخت بگیره اگه خوده آدمم بخواد به خودش سخت بگیره, دیگه نمیشه دنیارو به خیلی ملامت کرد ...

    پاسخحذف